کد مطلب:243806 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:122

شفا دادن بیماران
[90] 1 - طبری آورده است:

عباس بن سندی همدانی از بكر روایت كرده كه گفت: به امام جواد علیه السلام عرض كردم: عمه ام از بادی كه در بدنش نفوذ كرده، شكایت دارد، فرمود: او را نزد من بیاور، بكر گفت: عمه ام را خدمت حضرت بردم و چون بر او داخل شد، به عمه ام فرمود: از چه چیزی شكایت داری؟ او عرض كرد: فدایت گردم! از درد زانو می نالم، بكر گفت: پس حضرت دست مبارك خود را از روی لباس، بر زانویش كشید و با خودش چیزی فرمود، عمه ام از نزد حضرت بیرون رفت و دیگر دردی در خود نیافت. [1] .

[91] 2 - شیخ طوسی روایت كرده است:

محمد بن سنان گفت: از درد چشم به امام رضا علیه السلام، شكایت كردم، حضرت كاغذی برداشت و چیزی به امام جواد علیه السلام نوشت، در حالیكه دور از انتظار من بود، پس آن نامه را به خادم سپرد و مرا به همراهش، روانه كرد و به من فرمود این قضیه را كتمان كن و در حالیكه نوشته نزد خادم بود، خدمت امام جواد علیه السلام رسیدیم.

محمد بن سنان گفت: خادم، نامه را نزد امام جواد علیه السلام گشود و آن حضرت، كرارا در نامه می نگریست و سرش را به آسمان بلند می كرد و می فرمود: نجات یابنده است، سپس درد چشم من به كلی از بین رفت و بینایی ام چنان تند و تیز شد كه كمتر كسی به آن پایه می رسید،



[ صفحه 93]



ابن سنان گفت: به امام جواد علیه السلام عرض كردم: خدای متعال تو را بزرگ امت قرار دهد، چنانكه عیسی بن مریم را پیشوای بنی اسرائیل ساخت، سپس به حضرت عرض كردم: ای همتای صاحب فطرس! و از خدمتش بیرون آمدم و امام رضا علیه السلام دستور داده بود این راز را مخفی سازم و پیوسته چشمانم صحیح و سالم بود تا اینكه شفای چشم، به دست امام جواد علیه السلام را پخش و منتشر كردم كه در این هنگام درد چشمم بر گشت.

راوی گفت: به محمد بن سنان گفتم: از اینكه گفتی: ای همتای صاحب فطرس!، چه منظوری داشتی؟! او گفت: همانا خدای متعال بر فرشته ای از فرشتگان به نام فطرس، خشم گرفت و بالش را شكست و او را به جزیره ای از جزیره های دریا، در افكند، وقتی امام حسین علیه السلام به دنیا آمد، خدای متعال جبرئیل را به مباركباد حضرت محمد فرستاد و جبرئیل دوست فطرس بود، به همین جهت به او كه در آن جزیره رانده شده بود، گذشت و ولادت امام حسین علیه السلام و فرمان خدای متعال به خودش را به وی خبر داد و به فطرس گفت: آیا می خواهی تو را بر بالهایم حمل كنم و به نزد حضرت محمد ببرم تا از تو شفاعت نماید؟

فطرس گفت: آری، جبرئیل او را بر بالش برداشت و نزد حضرت محمد آورد، پس تهنیت پروردگارش را به حضرت، ابلاغ كرد و ماجرای فطرس را به عرض رساند، حضرت محمد صلی الله علیه و اله و سلم به فطرس گفت: خودت و بال شكسته ات را به گهواره ی حسین علیه السلام بمال و فطرس چنین كرد، خدای متعال به بركت امام حسین، بالش را التیام بخشید و او را به جایگاهش در میان فرشتگان، باز گرداند. [2] .

[92] 3 - و نیز آورده است:

احمد بن محمد بن ابی نصر و محمد بن سنان گفته اند: ما، در مكه بودیم و امام رضا علیه السلام نیز آنجا تشریف داشتند، به حضرت عرض كردیم: فدایتان شویم! ما می رویم و شما در مكه تشریف دارید، اگر صلاح می دانید، نامه ای به ابو جعفر (امام جواد علیه السلام) بنویسید تا بدان التیام یابیم، پس نامه ای به او نوشت و ما به مدینه آمدیم و به موفق (خادم امام جواد علیه السلام) گفتیم: حضرت را (كه در سن كودكی بود)، نزد ما بیاور، پس حضرت در حالیكه در بغل موفق بود، نزد



[ صفحه 94]



ما آمد و شروع به خواندن نامه كرد و گاهی آنرا تا می كرد و زمانی در آن می نگریست و تبسم می نمود تا به پایان نامه رسید، در حالی كه آنرا از قسمت بالا تا می كرد و از سمت پائین می گشود، محمد بن سنان گفت: چون از خواندن نامه فارغ گشت، پای مباركش را حركت داد و فرمود: نجات یابنده است! نجات یابنده است!

و احمد بن محمد گفت: سپس محمد بن سنان در این هنگام گفت: ای فطرسی! ای فطرسی! (یعنی ای كسی كه شبیه امام حسینی، همو كه ملك فطرس را شفاء و نجات داد). [3] .

[93] 4 - طبری گفته است:

احمد بن محمد بن ابی نصر گفت: من و محمد بن سنان و صفوان و عبدالله بن مغیره، در منی خدمت امام رضا علیه السلام بودیم، حضرت به من فرمود: آیا حاجتی داری؟ عرض كردم: آری، حضرت نامه ای به امام جواد علیه السلام نوشت و به ما داد، وقتی به مدینه رسیدیم، مسافر (خادم حضرت) او را بر شانه ی خود نشانده، نزد ما آورد و او در آن روز هیجده ماه داشت، نامه را به حضرت دادیم، مهر آنرا گشود و خواند، سپس سر مبارك خود را به سوی درخت خرمایی كه در زیر آن قرار داشت، بلند كرد و فرمود:

باح، باح. [4] .

[94] 5 - و نیز گفته است:

از ابو محمد عبدالله بن محمد نقل شده كه گفت: عمارة بن زید، برایم تعریف كرد: خانمی را دیدم كه فرزند نابینای خود را، خدمت امام جواد علیه السلام آورد، حضرت دست خود را بر او كشید و او از جا بلند شد و ایستاد، چنانكه گویی چشمش ناراحتی نداشته است. [5] .

[95] 6 - راوندی آورده است:

از محمد بن میمون روایت شده كه گفت: در مكه با امام رضا علیه السلام بودم، پیش از آنكه به خراسان عزیمت كند، به حضرت عرض كردم: می خواهم به مدینه بروم، نامه ای برای (امام) جواد علیه السلام بنویس و همراه من كن، حضرت تبسمی فرمود و نوشت، به مدینه رسیدم و در آن حال، بینایی خود را از دست داده بودم، پس خادم، امام جواد علیه السلام را از گهواره نزد من آورد، نامه



[ صفحه 95]



پدرش را به او دادم، حضرت به موفق خادم فرمود: مهر نامه را بگشا و آنرا باز كن، موفق نیز مهر را گشود و نامه را در برابر حضرت باز كرد، حضرت در آن نگریست و به من فرمود: ای محمد! چشمت در چه حال است؟

عرض كردم: ای فرزند رسول خدا! هر دو چشمم بیمار شدند و چنانكه می بینی، بینایی ام رفته است، حضرت فرمود: نزدیك من بیا، نزدیك او رفتم، دستش را دراز نمود و به چشمانم كشید و بینائیم باز آمد و سالمتر از گذشته بود، پس دست و پای مباركش را بوسیدم و با چشم بینا از خدمتش مراجعت كردم. [6] .

[96] 7 - و نیز آورده است:

از محمد بن عمیر بن واقد رازی روایت شده كه گفت: همراه برادرم كه به بیماری شدید تنگی نفس مبتلا بود، بر امام جواد علیه السلام داخل شدیم، برادرم از بیماری خود، به حضرت شكایت كرد، حضرت فرمود: خدای متعال از آنچه شكایت می كنی، عافیتت دهد، پس از نزد حضرت بیرون آمدیم، در حالیكه بهبود یافته بود و تا زنده بود، آن بیماری به سراغش نیامد.

محمد بن عمیر گفت: در هر هفته در لگن خاصره ام (مساوی پشت و پهلو بالای ران) دردی پدید می آمد. چند روزی درد آن بسیار سخت شد به طوری كه از امام جواد علیه السلام خواهش كردم كه برای دفعش دعا كند، حضرت فرمود: خدای متعال تو را عافیت دهد، پس تا این ساعت، اثری از آن ندیده ام. [7] .

[97] 8 - ابن شهر آشوب آورده است:

از ابو سلمه روایت شده كه گفت: بر امام جواد علیه السلام داخل شدم، در حالی كه گوشم به شدت سنگین شده بود، حضرت هنگام ورودم متوجه شده، مرا به نزد خود طلبید و دست راست مباركش را بر گوش و سرم كشید، سپس فرمود: بشنو و حفظ كن! پس به خدا سوگند! هر آینه بعد از دعای حضرت، صداهایی را می شنوم كه از گوشها ی مردم مخفی و پنهان است. [8] .



[ صفحه 96]




[1] دلايل الامامة: 403 ح 363.

[2] اختيار معرفة الرجال 2: 849 ح 1092.

[3] اختيار معرفة الرجال 2: 850 ح 1093.

[4] دلائل الامامة: 402 ح 361.

[5] دلائل الامامه: 400 ح 355.

[6] الخرائج و الجرائح 1: 372 ح 1.

[7] الخرائج و الجرائح 1: 377 ح 5.

[8] المناقب 4: 390.